جدول جو
جدول جو

معنی بی مدارا - جستجوی لغت در جدول جو

بی مدارا
(مُ)
که مدارا نداشته باشد. بی لطف و نرمی و ملاطفت:
که آن هر سه تن کوه خارا بدند
جفا پیشه و بی مدارا بدند.
فردوسی.
نشد بر ما نشانش آشکارا
کجا بردش سپهر بی مدارا.
نظامی.
تا گردش دور بی مدارا
کردش عمل خود آشکارا.
نظامی.
تیری زده چرخ بی مدارا
خون ریخته از تو آشکارا.
نظامی.
- بی مدارا شدن، بی لطف و مهر و نرمی شدن. بی گذشت شدن:
چو رازت بشهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود.
فردوسی
چو زو این کژی آشکارا شود
بناچار دل بی مدارا شود.
فردوسی.
و رجوع به مدارا و مداراه شود، بی علم و حکمت. بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است. که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد: روندۀ بی معرفت مرغ بی پراست. (گلستان). درویش بی معرفت نیارامد. (گلستان).
بی معرفت مباش که در من یزید عیش
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
حافظ.
رجوع به معرفت و معرفه شود، (در تداول عوام) نمک ناشناس. حق ناشناس. بی توجه به نیکیها که درباره او شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
بی پروا، بی باک، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرکّب از: بی + مداوا، بی درمان. بی علاج. (یادداشت مؤلف) : چه جای چاره چنین درد بی مداوا را؟ (از یادداشت مؤلف)، رجوع به مداوا شود، بیدانشی. بی فرهنگی. فقدان ادب نفس. بی حکمتی. رجوع به معرفت و بی معرفت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بی + محابا ’عربی’، بی تکلف و بی ادب. (ناظم الاطباء)، بی آزرم. (یادداشت مؤلف)، رجوع به محابا شود، بیفایده و هیچکاره. (ناظم الاطباء) : آدمی بی مصرف، هیچکاره. کاغذی بی مصرف، بکار نیامدنی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرکّب از: بی + معارض، بدون مخالف. بلامانع. رجوع به معارض شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مقدار، بی وقار و سبکسر. (آنندراج)، بی قدر و بی رتبه. بدون شرف و اعتبار. بدون قدرت. بی مایه و فقیر. (ناظم الاطباء) :
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیز بی مقدار.
بوحنیفۀ اسکافی.
اگر خوارست و بی مقدار یمگان
مرا اینجا بسی عز است و مقدار.
ناصرخسرو.
و آن لبان کز وی برشگ آید عقیق آبدار
چون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد.
سوزنی.
و رجوع به مقدار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + مادر، که مادر از دست داده باشد. که مادر ندارد. که مادر او مرده باشد. در تداول فارسی زبانان یتیم: یتم، یتم، بی مادر شدن چهارپای. (تاج المصادر)، کلاله، بی مادر و فرزند شدن. (تاج المصادر) :
دگر کودکانی که بی مادرند
زنانی که بی شوی و بی چادرند.
فردوسی.
رجوع به مادر و بی پدر و مادر شود، عالم بقا. ابدیت:
چنان چون بجستی ز یزدان تو جای
به بی مرگ برخیز و آنجا گرای.
فردوسی.
رجوع به مرگ شود، کنایه از شی ٔ بادوام و محکم.
- امثال:
ظرف مس کاشان و قالی ایرانی بی مرگ است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مدار، که مدار و نظم نداشته باشد:
ای مادر فرزندخوار
ای بی قرار ای بی مدار.
ناصرخسرو.
و رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی گدار
تصویر بی گدار
بی معبر، احتیاط نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
بی تکلف و بی ادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
بی پروا
فرهنگ واژه فارسی سره
بی باک، بی پروا، بی ملاحظه
متضاد: ملاحظه کار، بی ادب، گستاخ
متضاد: آداب دان، بی باکانه، گستاخانه
متضاد: محتاطانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ارزش، پست، خوار، فرومایه
متضاد: ارزشمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
بلا خوفٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
Effusive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
effusif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
восторженный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
taşkın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
بے محابا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
উচ্ছ্বসিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
shauku
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
表現豊かな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
열광적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
überschwänglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
מרגש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
उत्तेजित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
berlebihan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
uitbundig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
efusivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
effusivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
efusivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
热情洋溢的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
wylewny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
захоплений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی محابا
تصویر بی محابا
ชื่นชม
دیکشنری فارسی به تایلندی